بزرگترين قدرت
راز پنهان
| ||
|
به نام مهربانترين
پيرمردي روي نيمكت نشسته بود كلاهش را روي سرش كشيده بود و استراحت ميكرد سواري نزديك شد پرسيد؟ هي پيرمرد!مردم اين شهرچه جور ادمايي اند؟ پيرمرد پرسيد: مردم شهر تو چه جورند? جواب داد مزخرف. پيرمرد گفت: اينجا هم همين طور
بعد از چند ساعت سوار ديگري نزديك شد و همين سوال را پرسيد وپيرمرد هم دوباره پرسيد مردم شهر تو چه جورند؟ سواري پاسخ داد خب مردم شهر من مهربونند پيرمرد گفت اين جا هم همينطورست
دنيا و ادما انجورند كه خودت هستي
پابان نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |